جدول جو
جدول جو

معنی هفت دست - جستجوی لغت در جدول جو

هفت دست(هََ دَ)
از آثار دورۀ صفوی در شهر اسپاهان. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
هفت دست
هفت مجموعه کامل ازچیزی: (هفت دست صندلی)، مجموعه های کامل بسیارازچیزی
تصویری از هفت دست
تصویر هفت دست
فرهنگ لغت هوشیار
هفت دست((~. دَ))
هفت مجموعه کامل از چیزی، کنایه از مجموعه های کامل بسیار از چیزی
تصویری از هفت دست
تصویر هفت دست
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هفت هات
تصویر هفت هات
بخشی از یسنا
فرهنگ فارسی عمید
(خِ هََ دَ)
از ابنیۀ عهد صفویه. در گزارشهای باستان شناسی آمده: این عمارت متصل بعمارت آینه خانه بوده و با باغهای اطرافش بیش از بیست هزار متر مربع مساحت داشته است. اطراف آن حجره های تو در توئی بوده که از گچ بریهای زراندود و میناکاری تزئین شده بوده است. کف قصر و ازاره های آن از سنگ مرمر شفاف و حوضهائی از سنگ مرمر و سماق داشته، تخت شاه عباس دوم در این کاخ بر روی تخته سنگ بزرگ مرمری مانند آینۀ صیقلی بطول 7 متر و عرض بیش از 3 متر قرار داشته که موجهای طبیعی بر جلوۀ آن می افزوده است. در اطراف تختگاه اطاقهائی فوقانی و تحتانی و جلو آن باغچۀ هفت دست بوده، همه طاقها به نقاشیها و تذهیب کاری مانند چهلستون آراسته بوده است. ورود یک هیئت فرانسوی که فلاندن نقاش و سیاح معروف نیز جزء ایشان بود مقارن با ایامی اتفاق افتاد که محمد شاه قاجار هم در اصفهان اقامت داشته و این هیئت را در قصر هفت دست بحضور پذیرفته است. برای رسیدن به خدمت شاه قریب نیم ساعت در قصر آینه خانه استراحت کرده اند و سپس به قصر کوچک هفت دست رفته اند. از آینه خانه تا هفت دست دالان طویلی را پیموده اند و سپس به باغ پردرختی وارد شده و از بین دو صف سرباز گذشته به کاخ مزبور داخل شده اند. فلاندن عمارت مزبور را چنین توصیف کرده است: ’تالاری که اکنون در آن هستیم کوچک لیکن از نقاشیها و زرنگاریها سرتا پا تزئین گردیده و جوی کوچکی از وسطش میگذرد که در وسط تشکیل حوضی را میدهد. در آخر تالار صفه ای است که با چهار پله بدان میرسند. این صفه شاه نشین کوچکی است که نقاشیهای زیبا دارد و سه پنجره با میله های آهنی کوچک بدین تالار روشنائی میبخشد. عمارت هفت دست متأسفانه در سال 1318 هجری قمری منهدم گردید. در محل آن اکنون کار خانه کازرونی که بنام کار خانه هفدست نیز خوانده میشود قرار دارد. (گزارشهای باستان شناسی ج 3 ص 202)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
هفت بنیان است که کنایه از هفت آسمان باشد. (برهان) :
همه آفریده ست در هفت پوست
بدو آفرین، کآفریننده اوست.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(هََ دَ)
همدست. شریک و رفیق. (برهان) :
نه ز همدستان ماننده به همدستی
نه ز همکاران ماننده بدو یک تن.
فرخی.
دل سرد کن ز دهر که همدست فتنه گشت
اندیشه کن ز پیل که هم جفت خواب شد.
خاقانی.
پای نهادی چو در این داوری
کوش که همدست به دست آوری.
نظامی.
چه دانی که همدست گردند و یار
یکی دزد گردد یکی پرده دار.
سعدی.
، متفق. (برهان) :
مبارزانی همدست و لشکری هم پشت
درنگ پیشه به فرّ و شتابکار به کر.
فرخی.
گه اندر جنگ با شمشیر همدست
گه اندر بیشه ها با شیر در کار.
فرخی.
گاهی سموم قهرتو همدست با خزان
گاهی نسیم لطف تو همراز با صبا.
سعدی.
، همنشین، همسر. (برهان) :
اگرچه مریم او را هست همدست
همی خواهد که باشد با تو پیوست.
نظامی.
، هم آغوش. همخواب:
در آن ساعت که از می مست گشتی
به بوسه با ملک همدست گشتی.
نظامی.
حریفان از نشستن مست گشتند
به بوسه با ملک همدست گشتند.
نظامی.
سلطان و ایازهر دو همدست
سرهنگ خراب و پاسبان مست.
نظامی.
، هم زور. (برهان) :
همه همدستی اوفتادۀاو
همه در بسته ای گشادۀ او.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(هََ دُرر / دُ)
به معنی هفت دختر خضرا است که کنایه از هفت کوکب باشد، و آن را هفت درر هم می گویند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(هََ دَهْ)
هفده. (ناظم الاطباء). رجوع به هفده شود، آراسته و زینت کرده و زیورپوشیده و مزین. (برهان) (رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(هََدِهْ)
هفت آسمان، هفت اقلیم. (برهان). هفت ده خاکی. هفت رقعۀ ادکن:
کعبۀ جان زآنسوی نه شهر جوی و هفت ده
کاین دو جا را نفس امیر و طبع دهقان دیده اند.
خاقانی.
بر در این هفت ده قحط وفاست
راه شهرستان جان خواهم گزید.
خاقانی.
- هفت ده خاکی، هفت ده. هفت اقلیم:
کم زنم هفت ده خاکی را
دخل یک هفتۀ دهقان چه کنم ؟
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(هََ سَ)
موجودی که دارای هفت سر باشد. به کنایت، غیرعادی و ترسناک.
- اژدهای هفت سر، کنایه از فلک است:
این هفت سر اژدهای خونخوار
در گرد تو حلقه است چون مار.
نظامی.
فلکی کو به گرد ما کمر است
چه عجب کاژدهای هفت سر است.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(هََ دُ رَ)
رجوع به هفت در شود
لغت نامه دهخدا
(هََ دَ / دُو)
کنایت از هفت دوری است که هر دوری مدت هزار سال است و تعلق به یکی از سبعۀ سیاره دارد و چون هزار سال تمام شود دو ستارۀ دیگر گردد و از زحل گرفته به ترتیب، و حال (زمان مؤلف برهان) دور قمر است. و بعضی گویند هر دوری هفت هزار سال است که مجموع چهل ونه هزار سال باشد و چون این ادوار تمام شود قیامت قائم گردد. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(هََ پُ)
هفت نسل که پس از هر کسی از او و فرزندانش در وجود آیند. مقابل هفت جد.
- هفت پشت کسی را به سگ آبی رساندن، کسی را به تعریف غیرواقع به کمال اغراق و مبالغه ستودن، مثلاً شخصی در تعریف شخصی یا چیزی اغراق از حد برد، گویند: آقا بس کن، هفت پشتش را به سگ آبی رساندی. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(هََ دَ)
اطاق هفت در. (یادداشت مؤلف). که دارای هفت در باشد
لغت نامه دهخدا
(هََ مِلْ لَ)
اصل هفتادودو ملت هفت ملت است و دیگر ملل منشعبات آن، و آن هفت اینها هستند: جبری، قدری، مشبه، منزه، سنی، شیعی، خارجی. (از آنندراج) :
یتیمی که ناکرده قرآن درست
کتب خانه هفت ملت بشست.
سعدی.
کتاب هفت ملت گر بخواند آدمی عامی است
مرا سی پارۀ دل بس که نیکوفال می باشد.
نظیری.
رجوع به هفتادودوملت شود
لغت نامه دهخدا
(هََ هََ / هَُ هَُ)
صدای جرعه جرعه نوشیدن آب، دم به دم نوشیدن. (یادداشت مؤلف) : ذلج، هفت هفت نوشیدن آب را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(پُ تِ دَ)
هر کف:
نسوزد کسی را تب دیگران
مگر پشت دستی که ساید بر آن.
امیرخسرو.
- پشت دست بر زمین نهادن یا پشت دست بر زمین گذاشتن، کنایه از کمال فروتنی نمودن و زاری و فروتنی کردن. (غیاث اللغات).
- پشت دست برکندن، پشت دست به دندان گزیدن. پشیمانی نمودن:
بلب از غصه پشت دست برکند
گریبان چاک زد از سر بیفکند.
نزاری.
- پشت دست خائیدن، افسوس خوردن. پشیمان شدن. ندامت. تحسر. تأسف:
هر که او پای بست روی تو شد
پشت دست از نهیب سر خاید.
خاقانی.
- پشت دست داغ کردن، خود را ملزم به عدم تکرار کاری و گفتاری کردن.
- پشت دست زدن، ضرب با پشت دست:
بیک پشت دست آن گو (رستم) بافرین
بزد پیش او (کیکاوس) طوس رابر زمین.
فردوسی.
چو بندوی دید آن بزد پشت دست
به خوان بر، بر وی چلیپاپرست.
فردوسی.
که بندوی ناکس چرا پشت دست
زند بر رخ مرد یزدان پرست.
فردوسی.
- پشت دست کندن یا پشت دست به دندان کندن، پشیمان شدن. ندامت. (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
هفت دست کامل. یاهفت دستگاه. هفت خسروانی خسروانیات طرق الملوکیه. توضیح درعصرساسانی (مخصوصا دوره خسرو پرویز) هفت دستگاه شاهانه درموسیقی معمول بوده که مسعودی در (مروج الذهب) آنرا (الطروق الملوکیه) نامیده است. مولف غررالسیراختراع خسروانیات را به باربد نسبت داده گوید: درین زمان هم مطربان هم دربزم ملوک ودیگرمردمان می نوازند. درواقع کلمه خسروانی بریک دستگاه اطلاق نیمشده است. عوفی ازنوای خسروانی نام برده است وظاهرا مرادش هفت دستگاه شاهانه است که بنام هفت خسروانی خوانده میشود. مسعودی درمروج الذهب گوید که نغم وایقاعات مقاطع وطروق الملوکیه ازایرانیان آمده است. این طروق الملوکیه راکه تعداد آنها هفت بود به باربدنسبت میدادند وبرای روزهای هفته ساخته شده بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشت دست
تصویر پشت دست
کف دست: (نسوزد کسیرا تب دیگران مگر پشت دستی که ساید بر آن) (خسرو دهلوی) یا پشت دست بر زمین نهادن (گذاشتن)، کمال فروتنی نمودن زاری و فروتنی کردن، یا پشت دری بر کندن، یا پشت دست خاییدن، پشیمان شدن افسوس خوردن ندامت تحسر تاسف. یا پشت دست داغ کردن، خود را ملزم بعدم تکرار کاری یا گفتاری کردن، یا پشت دست زدن، زدن با پشت دست. یا پشت دست کندن، یا پشت دست گزیدن، (مصدر)
فرهنگ لغت هوشیار
هفت دور ومدن که هر دوری شامل هزارسال است وتعلق بیکی از هفت سیاره دارد وچون هزار سال تمام شود دور سیاره دیگر آغاز گردد. این ادوار رااززحل آغازکنندوبترتیب فرودآیندتا بماء (قمر) رسند. زحل مشتری مریخ شمس (آفتاب) زهره عطارد قمر واکنون مادر دور قمرهستیم. توضیح بعضی گویند هر دوری هفت هزارسال است و مجموع ادوار چهل ونه هزارسال باشد و چون این ادوار تمام شود قیامت قایم گردد
فرهنگ لغت هوشیار
هفت لاشه گواژ هفت توپال: زریا تلا سیم یا نکره آهن مس ارزیر (قلعی) سرب سیماب هفت فلز: الف - باعتباری (زر سیم آهن مس ارزیر سرب وسیماب)، ب - وباعتبار دیگر آهن جست (ونرح توتیا) سرب زرسیم قلع (قلعی) مس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هفت پشت
تصویر هفت پشت
هفت نسل گذشته: (تاهفت پشتش همه تاجر وپولداربودند) -2 آبا واجداد
فرهنگ لغت هوشیار
دو یا چند تن که در اجرای عملی شرکت کنند شریک متفق بیشتر در مورد کارهای بدبکاررود، همنشین مصاحب، دو یا چند تن که در زور و قوت و شان و شوکت برابر باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هفت ده
تصویر هفت ده
هفتاد (710 70) -2 زینت کرده آراسته
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه یا آنچه دارای هفت سر (راس) باشد، یا اژدهای هفت سر. اژدهایاساطیری، جهان: (جهان چون یکی هفت سراژدهاست کسی نیست کزچنگ ونابش رهاست) (اسدی)
فرهنگ لغت هوشیار
علت هرمحدثی هفت است وتاهر هفت علت نباشد آن محدث موجودنشود. نخست علت فاعله اعنی صانع ودیگر علت آلتی وسه دیگر علت هیولانی وچهارم علت صوری. وپنجم علت مکانی و ششم علت زمانی. وهفتم علت تمامی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هفت در
تصویر هفت در
((~. دَ))
کنایه از هفت سیاره
فرهنگ فارسی معین
((~. دَ یا دُ))
هفت دور و مدت که هر دوری شامل هزار سال است و تعلق به یکی از هفت سیاره دارد و چون هزار سال تمام شود دور سیاره دیگر آغاز گردد. این ادوار را از زحل آغاز کنند و به ترتیب فرود آیند تا به ماه (قمر) رسند. زحل، عطارد، قمر
فرهنگ فارسی معین
بازیچه، ملعبه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اگر بیند کف ها بر هم می شود، دلیل که از خویشان مفارقت کند و نیز گویند درآنجا عروسی بود. اگر بیند که کف ها خسته بود، دلیل که از سفر بازماند. اگر درخواب کفهای خود گشاده بیند و قوی، دلیل فراخ دستی او بود. اگر به خلاف این بیند، دلیل تنگدستی بود. محمد بن سیرین
دین کف درخواب بر شش وجه بود. ، اول: فراخ دستی (دارایی و بی نیازی). ، دوم: مال. ، سوم: ریاست. ، چهارم: فرزند. ، پنجم: دلیری. ، ششم: زنی خواستن به حرام (نکاح بازنی بطور حرام و نامشروع). .
فرهنگ جامع تعبیر خواب
فردی که در اثر بیماری، بدنش متورم شود
فرهنگ گویش مازندرانی